جان می‌دهیم و دست از انسان نمی‌کشیم!
به اعتقاد و باور من، شعر خوب سرودن چهار مرحله دارد؛ از این چهار مرحله، سه مرحله‌ی اول آن مطالعه‌ی مداوم شعر و نثر است و مرحله‌ی پایانی زیاد سرودن. شاعر تا می‌تواند باید بخواند.
کد خبر: ۲۶۲۷۶۳
تاریخ انتشار: ۲۹ تير ۱۳۹۵ - ۱۵:۵۹ 19 July 2016
*در مقدمه‌ی این هم‌صحبتی، ضمن معرفی خودتان،مختصری درباره‌ی زندگی و کارتان بفرمائید؟

**  علیرضا سپاهی لایین هستم؛ در سال 1350 و به بیان درست‌تر اول دیماه سال 49-در  روستای سنگ‌دیوار(با تلفظ محلی سندیفال) از توابع دهستان هزارمسجد(به مرکزیت لایین) در شهرستان کلات نادری-جایی بر سر مرز ترکمنستان و درحدفاصل دوشهر کلات و درگز- به دنیا آمده‌ام. تحصیلاتم را از دوره‌ی ابتدایی تا پایان دوره‌ی کارشناسی زبان فرانسه در همان زادگاهم و سپس کلات و دانشگاه فردوسی مشهد گذرانده‌ام. از سال 69 تا هم‌اکنون هم در شهر مشهد ساکن هستم و در کنار ادبیات، به کارهای فرهنگی و به‌ویژه روزنامه‌نگاری مشغولم. سالها در رادیو وتلویزیون نویسندگی وگویندگی کرده‌ام. چندسالی، مدیر فرهنگی شهرداری مشهد بوده‌ام. در روزنامه‌های قدس و شهرآرا و نیز در ماهنامه‌ی سویدا و هفته‌نامه‌ی فراخبر در سمت‌های معاون سردبیر، مدیرتحریریه، دبیر شورای تیتر و... انجام وظیفه کرده‌ام یا می‌کنم.

* از چند سالگی سرودن شعر را آغاز كردید و چطور متوجه چنین استعدادی در خود شدید؟

** تقریبا از سال‌های 62 و63 بود که اولین نظم‌های پراکنده را نوشتم و دوستانم به آن نام شعر دادند. درآن سالها مثل اغلب هم‌نسلی‌هایم اشتیاق بسیاری به حضور درمراسم ملی و انقلابی و خواندن شعر ومقاله داشتم و تقریبا در دوره‌ی راهنمایی حضورم در پایگاه بسیج لایین مستمر بود. یکی از مشتری‌های پابه‌جفت کتابخانه‌ی روستایی جهاد هم  من بودم. تحت تاثیر جو انقلابی والتهابی آن‌سالها و تشییع مکرر پیکرهای شهدا، گاه چیزی می‌نوشتم که بقیه خیلی می‌پسندیدند. این سرآغاز دلبستگی‌ام به قلم بود.

*اولین شعری كه سرودید را بخاطر دارید؟

** حدودا به یاد دارم یک شب(دوم راهنمایی بودم) که نوشته‌ی نثرم کم کم وزن و قافیه به خود گرفت و بعد دیدم تقریبا هشت-ده سطر منظوم نوشته‌ام که خب اشکال هم زیادداشت. تقریبا اولین بیت‌اش این‌طوری بود:

شهیدان ره حق و ره دین/شدند صدپاره تن از نیزه‌ی کین

فردایش آن را دادم به مسئول کتابخانه‌ی جهاد. چند ساعت بعد که مرا دید پرسید این شعر را ازروی کدام کتاب نوشته‌ای؟ گفتم خودم نوشته‌ام. اما معلوم بود که مسئول کتابخانه نپذیرفت چون خندید و گفت اگر راست  می‌گویی یکی دیگر هم بنویس. شب بعد بالاجبار نشستم و نظم دیگری سرهم بستم با این شروع:

شبی از شبها، نشستم تنها

به کنج خانه، شکستم دانه

به فکر افتادم، بسازم شعری

به روی دفتر، کنم من سیری....
وشرح چگونگی شعر سرودنم را در حدود 15 بیت نوشتم و بردم دادم به آن بنده خدا و او هم ناچار پذیرفت که یک شاعر مقابلش ایستاده‌است!


*جناب سپاهی، اصولا چه حس و حالی باید داشته باشید تا شعر بر زبانتان جاری شود؟

** شعر، بالطبع مثل هر اثر هنری دیگری نیازمند یک محرک اجتماعی و عاطفی است. یعنی تا دردی، زخمی، غمی، اندوهی و نیازی نداشته باشید، دست به قلم و سرودن نمی‌برید. بدیهی است که اگر یک نفر بر وزن وقافیه تسلط داشته باشد یا اصول و قواعد کلی شاعری را بداند، می‌تواند در هرحالی چیزی بنویسد و بسراید  اما پیداست که چنین سروده‌ای از سرتفنن است و تاثیرات عمیق و ماندگاری نخواهد داشت. بنده، اصولا وبخصوص این سالها تا نکته‌ی عمومی ارزشمندی در ذهن نیابم آن را برزبان جاری نمی‌کنم.

*در وادی شاعری، برخی ابیات بر دل سرآینده شعر می نشیند. در میان اشعارتان آن شعری كه خیلی به دلتان نشسته كدام بیت و شعر بوده‌است؟

** همینطور است و گاه باتوجه به حس و حال، حرف شاعر اثرگذارتر و به‌خاطر سپردنی‌تر است. با این وجود، برای شاعر سخت است که ازمیان شعرهای خودش یکی را بهتر بداند و دیگری را کنار بگذارد. من شعرهای بسیاری به زبان مادری‌ام(کرمانجی) دارم که بسیار دوستشان می‌دارم. همچنین صدها شعر به زبان فارسی سروده‌ام که برایم ارزشمند و عزیزند. درحال حاضر، با اینکه صدها بیت دریاد و برزبان دارم اما بپذیرید که این انتخاب حقیفتا دشواری است. این بیت مقطع یکی از غزلهایم است که برایتان می‌خوانم:

تاریخ نانوشته‌ی عشق و دلاوری است

کُردی که درهوای خراسان شود بزرگ!


* آقای سپاهی، شما دیوان یا مجموعه‌ی شعر دارید؟ اگر دارید، لطفا نام ببرید یا درباره‌ی شان توضیح بدهید؟

**بله، بالطبع هدف وبرنامه‌ی هرشاعری در خصوص سرودن، انتشار وانتقال اشعارش به مخاطبان است. بنده هم در طول 20 سال اخیر، علاوه بر انتشار آثارم در نشریات و جُنگ‌های متفرقه، شخصا واختصاصا بیش از ده کتاب ریز و درشت به زبان فارسی منتشر کرده‌ام که عبارتند از: من بچه‌ی دهاتم- زیردرخت گیلاس- ازخوبی وزیبایی- پروانه در محراب- زائرکوچولو- پدربزرگ قصه بگو- توپی که قلقلی نبود- گل نشکفته‌ی پرپر- گزیده‌ی اشعار- ما به روایت من و عشق مارا نمی‌دهد بازی. در حال حاضر سه مجموعه‌ی شعر نسبتا مفصل از اشعارم نیز مراحل چاپ را می‌گذرانند که عبارتند از: فواره‌ها- تقویم دلتنگی و شرح بت‌پرستی‌ها... علاوه براین‌ها، چند مجموعه شعر یا نثر هم به زبان فارسی آماده‌ی چاپ دارم که عبارتند از: تاریخ کُرد درجغرافیای خراسان(نثر)- زخم‌های آبی(برگردان شعر امروز فرانسه)- برینا بران(مجموعه‌ای دوزبانه از شعرهای فارسی و کردی که در هوای یاد و خاطره‌ی برادر هنرمندم زنده‌یاد محمدرضا سپاهی سروده ام) و نهایتا آخرین شعرها که بیش از 100 غزل از تازه سروده‌ها را شامل می‌شود و آماده‌ی چاپ است اما هنوز نامی برایش انتخاب نکرده‌ام.

*پیشتر اشاره کردید که به زبان مادری‌تان(کرمانجی) هم شعر سروده‌اید.آیا مجموعه‌ای دراین ارتباط دارید؟

** سوال خوبی پرسیدید... هرچند از اوایل دهه‌ی هفتاد و به‌ویژه سالهای حضورم در رادیو کردی خراسان به زبان مادری‌ام شعر می‌سرودم اما تقریبا 15 سالی است که دراین حوزه تلاش بیشتری می‌کنم... حاصل این تلاش‌ها آماده‌سازی چندین مجموعه‌ی شعر به زبان کردی است که امیدوارم به‌زودی منتشر و در دسترس علاقمندان قرارداده شود. این مجموعه‌ها عبارتند از: زمانی بی‌زمان(شعر کردی در قالبهای مختلف)- سه برین و ژانه‌ک( مجموعه‌ای از قریب 300 سه‌خشتی کردی)- هه‌یلو(مجموعه‌ای ازترانه‌های کردی که بعضا توسط خوانندگان کرد شمال خراسان خوانده شده‌اند)- تاوانبار(یک شعر بلند درقالب آزاد)- زمانی شیرین( مجموعه‌ای برای کودکان کرمانج درگروه سنی الف وب) و زمان و رامان(مجموعه‌ای برای کودکان کرمانج درگروه سنی جیم و دال). تقریبا شش مجموعه شعر کُردی آماده‌ی انتشار دارم که امیدوارم با رفع موانع فنی و دیگر مسایل به‌زودی راهی بازار کتاب شوند.

*آقای سپاهی، در بین شعرای گذشته و معاصر، شما با شعركدامیك ارتباط بیشتری برقرار می‌کنید و احیانا از آنها در سروده‌هایتان تبعیت میكنید؟

** تبعیت که امروزه در شعر معنای خاصی ندارد. اما درمیان پیشینیان، از حافظ و خیام و فردوسی بیش از دیگران حظ می‌برم. از شعرای معاصر هم سپهری، اخوان، فروغ و شاملو را بیشتر می‌پسندم. همینطور از شعرای نزدیک‌تر زنده‌یادان قیصرامین‌پور و سلمان هراتی، نیز آثار؛ عبدالجبارکاکایی، محمدکاظم کاظمی، سعید بیابانکی، جوادکلیدری و بسیاری دیگر از دوستان شاعر خراسانی‌ام را مشتاقانه می‌خوانم. از میان شاعران کرد هم؛ علاوه بر جعفرقلی زنگلی، آثار دوسان شاعرم؛ حسن روشان، اسماعیل حسین‌پور، محمدرمضانی فرخانی، حسین تقدیسی، کریم اکبرزاده، علی عربی و... را بیشتر دوست دارم.

*شما با انجمن‌های شعر هم مرتبط یا درآنها عضو هستید؟

** بله بالطبع. من، از بدو ورود به مشهد تاکنون با انجمن شعر حوزه‌ی هنری ارتباط و درآن عضویت دارم. غیراز آن، انجمن‌های متعدد دیگری نیز هستند که مستمر یا متناوب درآنها حضور داشته‌ام. درحال حاضر هم همراه با چندتن از شعرای خوب خراسانی درانجمن شعر «هوشنگ» حضور جدی داریم.


*آیا تابه حال برای شماهم پیش آمده كه در حین شعرخوانی، شعری را كه میخواستید بخوانید فراموش كرده باشید؟ در آن هنگام چه كردیده‌اید؟

** طبیعتا این اتفاق می‌افتد.... مخصوصا هروقت ناچار بوده‌ام از حافظه شعر بخوانم... دراین مواقع، خیلی راحت شعر خوانی‌ام را تمام کرده‌ام یا شعر دیگری خوانده‌ام. البته این روزها که اغلب شاعران یا کتاب شعر دارند، یا از شعرشان پرینت می‌گیرند و یا نسخه‌ی پی دی اف شعرشان را روی موبایل دارند دیگر ازاین اتفاق‌ها نمی‌افتد.

*اگر کسی بخواهد به‌قوت شما یا دیگر شعرا شعر بگوید، چه کارهایی باید بکند و اصولا مقدمه‌ی شعرخوب سرودن چیست؟

** به اعتقاد و باور من، شعر خوب سرودن چهار مرحله دارد؛ از این چهار مرحله، سه مرحله‌ی اول آن مطالعه‌ی مداوم شعر و نثر است و مرحله‌ی پایانی زیاد سرودن. شاعر تا می‌تواند باید بخواند و سپس اینکه نباید از شعر سرودن و نقد شنیدن و کنارگذاشتن شعرهای ضعیف، خسته ودل‌سرد بشود.

*به نظر شما، کسی که اصلا ذوق شعرگفتن ندارد، آیا میتواند روزی شاعر بشود؟

** به گمان من، شاعری مثل وزنه‌برداری نیست که بشود توانش را تا حدودی ایجاد کرد. تازه همان وزنه‌برداری را هم اگر انسان مستعدش نباشد، نهایتا می‌شود یک وزنه‌بردار متوسط یا ضعیف! دلیلی ندارد با اصرار و پیله‌شدن بخواهیم از کسی یا ازخودمان شاعر بسازیم... اصلا شاعران حقیقی، مگر چه آش دهن سوزی شده‌اند که دیگران بخواهند به هرزحمتی از آن بهره‌مند بشوند؟ مگر نشنیده‌اید که؛ زن شاعر نشو، شاعر فقیره؟!!


*اگر قرار باشد روزی برسد که دیگر شعر نگوئید، چه خواهید كرد؟

** این سوال، پاسخ مشخصی ندارد. چون آدم یا شاعراست و شعر می‌گوید. یا نیست و نمی‌گوید... قیاسش مثل زنده بودن و نفس کشیدن است... آدم یا زنده‌است و نفس می‌کشد، یا نیست و نمی‌کشد. شاعری را نمی‌شود به دلایلی تعطیل یا بنا به مصالحی چندروزی رها کرد. شعرنوشتن برای شاعر به مثابه اظهار وجود است واگر نگوید یا بی‌وجود است، یا بی‌نیاز از آن که این ممکن نیست.

*شما در عرصه شعر و شاعری وارد سیاست هم شده اید؟ و آیا اشعار سیاسی هم سروده اید؟

** درروزگار ما و از منظر انسان معاصر، از یک سو زندگی و سیاست اجزای لاینفک ولایتجرا به‌شمار می‌روند. از سوی دیگر، متاسفانه یا خوشبختانه پای سیاست چنان از گلیم خودش فراتر رفته که به هر ساحت دیگری ورود پیدا کرده‌است.  من معتقدم که انسان شاعر اگر بتواند از دیدن و شنیدن صرف نظر کند، بدون توجه به حوزه‌ی سیاست هم می‌تواند زیست صادقانه بکند و شعر خوب بنویسد. در عین حال، اگر شعر بخواهد در خدمت ساسیت و سیاسیون باشد نه اساسا ارزشی دارد و نه من برایش شانی قایلم. ولی اگر شعر به معنای نقد رفتارهای سیاسی باشد و سیاست‌بازی را به چالش بکشد، درصورت عدم خروج از موازین ادبی و مراعات قواعد شعری، من با آن موافقم و ازآن استقبال می‌کنم.

*شما اصولا خط و خطوط و جناحبندیهای سیاسی را قبول دارید؟

** بستگی دارد که این جناح‌ها درچه مکان و مواقع و زمانی واقع شده‌باشند. درکشور ما از دیرباز جناح‌های سیاسی امتحان خوبی پس نداده‌اند. سیاست و جناح اگر درخدمت منافع عمومی و مدافع ارزش‌های انسانی باشد خوب است و اگر دنبال منافع شخصی و تامین سود اشخاص باشد، هرچه و هرکه باشد، عدمش به ز وجود...


*به نظر شما مشهور بودن خوب است؟ چرا؟

** چرا بد باشد؟ نیاز به شهرت هم درردیف دیگر نیازهای مادی ومعنوی آدمی قرار می‌گیرد. البته در روزگارما، شهرت از محل‌های رفیع‌تر و منیع‌تربه سمت مواقع نازل‌تر وحضیض نفسانی شیفت کرده‌است. ما امروز شاعر و ادیب و متفکر و فیلسوف ومصلح مشهور خیلی کم داریم یا نداریم. حال آنکه ورزشکار یا هنرپیشه‌ی مشهور- منهای قبلیت‌های بدنی یا اخلاقی‌اش- فراوان داریم. مع‌الاسف، شهرت را امروز بیشتر درحوزه‌های مادی می‌بینیم تا علمی و انسانی و این خیلی خطرناک است و مخل مبانی معنوی و ارزشی...


*شما در جبهه های جنگ هم حضور داشته اید؟

** سالی که جنگ به پایان رسید، بنده تازه شانرده سالم شده بود و با وجود عشقی که به دفاع و مخصوصا نبرد با متجاوزین  ودشمنان ایران و نیل به شهادت داشتم، این توفیق در سنگرهای جنگ به صدام نصیبم نشد.

* به‌غیر از شاعری، شما شغل دیگر هم دارید؟

** شاعری اشتغال عمده‌ی روحی و روانی من است و شغل اصلی من روزنامه‌نگاری و نویسندگی است و در این زمینه سالها در نشریات روزنامه‌های مختلف فعالیت کرده‌ام. درزمینه‌ی تدریس کلاسهای روزنامه‌نگاری، نوشتن فیلمنامه و ترجمه هم کار کرده‌ام. تا دوره‌ی اخیر هم عضو هیئت مدیره‌ی خانه‌ی مطبوعات خراسان رضوی  ومعاون فرهنگی مدیرعامل این تشکیلات بودم.

*شما در کلاسهایتان آموزش شعر و شاگرد هم داشته‌اید؟

** در برخی دوره‌ها بله. ولی اغلب غیر رسمی بوده‌است و من خوشحالم که مستقیم و غیر مستقیم به شاعران جوانتر مشورت می‌دهم.

*اوقات فراغت خود را چگونه میگذارنید و تفریح عمده‌ی شما چیست؟

**من، خوشبختانه وقت فراغت ندارم و تنها حسادت وحسرتم این است که برای خواندن و نوشتن همیشه حسرت وقت اضافه‌ی دیگران را می‌خورم. به دلیل ابتلا به دیابت خیلی مشتاقم ورزش- وبه‌ویژه کوهنوردی- کنم اما بدبختانه امرار معاش و تلاش برای عقب نیفتادن از کاروان مخارج، وقتی برای ورزش هم نمی‌گذارد.


* طرفدار پرسپولیس هستید یا استقلال؟

** سوال نامربوطی است ولی ما تقریبا خانوادگی استقلالی هستیم. چون از استقلال است که آدم به پیروزی واقعی می‌رسد! از مطایبه که بگذرم، من به فوتبال- البته تماشای فوتبال- به شدت علاقه‌دارم و صدالبته بیشتر طرفدار بازی خوبم تا یک تیم خاص.

*اهل موسیقی نیز هستید؟

**از آنجا که یکی از اشتغالاتم ترانه‌سرایی است، بالطبع به موسیقی هم علاقه و دلبستگی دارم، بخصوص موسیقی سنتی و علی‌الخصوص موسیقی کردهای شمال خراسان. 


*بزرگترین آرزوی شما چیست؟

** بزرگترین آرزویم این است که هیچ قومی از زبان وفرهنگ خودش رویگردان نباشد؛ مخصوصا آرزومندم که کُردهای شمال خراسان، درکمال صداقت و شهامت به زبان مادری و فرهنگ قومی خود عشق بورزند وآن را مانع پیشرفت‌های اجتماعی خود نپندارند. همچنین دوست دارم مردم ایران از ته دل شادباشند، آزاده باشند و احساس آزادی کنند و برای توجیه ترس، به ریا و دروغ متوسل نشوند.

*چند فرزند دارید و اگر می‌شود نام ‌ها، تحصیلات و سن و سالشان ر اهم بفرمایید؟

** من سه دختر دارم و ازاین حیث بسیار خوشحال و خوشبختم؛ دخترانم که هر سه نام‌های کُردی دارند وخوشبختانه مفتخرند که به زبان مادری سخن می‌گویند، از بزرگ به کوچک: سویدا سوم دبیرستان است. زیلان ششم ابتدایی و هیوا کلاس چهارم ابتدایی درس می‌خوانند.
*اگر مایلید، یکی از شعر هایتان را برای خوانندگان سایتمان بخوانید؟

**به روی چشم. ابیاتی که تقدیمتان می‌کنم بخشی از یک مثنوی بلند و ازکارهای جدیدم است، با نام روایت:

...کُردان همیشه ساده و سرباز بوده‌اند

دروازه‌های رو به جهان  باز،  بوده‌اند

قومی همیشه مونس و غمخوار  بوده‌اند

اما  به درد  خویش،  گرفتار    بوده‌اند!

یک کرد، یعنی؛ ازهمه عالم برای او

یک لقمه نان گندم  و  یک کوزه آبرو

یک مرد سربلند و زنی پاک و سر به‌زیر

یک شیر نر،  همیشه   وفادار   ماده شیر

فرزندشان که زاده‌ی خورشید و آتش است

پیوسته  در  شمار  شهیدان  سرکش  است

مردان و  دختران شگفتی که  مُرده‌اند

آنان که جان به خاطر  عزت  سپرده‌اند

گاهی به نام تُحفه‌گل و زیور و پری*

دل   برده‌اند  از   همه،  روز   دلاوری

گاهی هم از غرور  عوض*  شیر خورده‌اند

مردانه   در  کنار   ججو*،  تیر   خورده‌اند!

جان داده‌اند  و  مانده از آنان حکایتی

تکراری   از  شهادت  و  شرح  روایتی

طفلان اگرچه با غمشان خواب می‌شوند

هرشب به  عمق  حادثه   پرتاب  می‌شوند

آنان چراغ ذهن  و  زبان  قبایل‌اند

تکرار نبض خسته‌ی تاریخ، در دل اند؛

سردارهای کشته‌  و  افتاده  برگلیل

نام‌آوران   رفته  به  دنبال   نان  ایل

یک عمر جست و جوی نشاط  قبیله‌ها

یک عمر زخم‌خورده‌ی غم‌ها  و حیله‌ها

آسان به  دام حیله گرفتار  و  تا ابد

در  انتظار،   پیرشدن   پشت  میله‌ها

محکوم کله‌شقی خود ماندن از غرور

دل کندن   از  مداخله‌ها  و  وسیله‌ها

آن‌سو زنان خسته‌ی بی‌شو، به کشتزار

این‌سو، گرسنه گاو و خران در طویله‌ها

این قصه قرن‌هاست که  تکرار می‌شود

در  چشم‌ها   و  بازی  غمگین  تیله‌ها!

این قصه‌ی قدیمی یک قوم آشناست

تصویر باستانی  و   نزدیک  مادهاست؛

بی‌شرم خنده کردن و راحت گریستن

بی‌ادعا   و   ساده   و   آزاده   زیستن

رفتن به جست‌و جوی امید و نیامدن

دلخوش شدن به نام  شهید  و نیامدن

آری، همین حکایت بی‌انتهای ماست

مبنای  زنده ماندن  روح رهای  ماست؛

ما  کُردها، شبیه  عرب‌ها  و  تات‌ها

هم خوب و هم بدیم، به  تایید ذات‌ها

گاهی بدیم و  حرمت یاری  نمی‌نهیم

گاهی به یار، جان سر یک قول می‌دهیم

گاهی تمام همت ما صرف راستی است

گاهی کسی، به پستی ما شرمسار نیست!

گاهی چنان به عرض رفاقت سخنوریم

با   دشمان  خونی  خود  هم،   برادریم

(این نکته را فقط به شما عرض می‌کنیم

ما؛  دیو  را  برادر  خود  فرض  می‌کنیم!

این حرف را که گفته ام اینجا، تو پاک کن

بشنو   و  پیش پای خودم  زیر  خاک  کن!

ما دوستدار یار   و   هوادار  دشمنیم

یک‌عمر؛ بی خجالت از این حرف می‌زنیم!)

**

مانند هرچه ایل نجیب است در زمین

کُردیم  و قوم  کُرد، غریب است در زمین

ما  مثل  رازهای مقدس،  نگفته‌ایم

َسر داده‌ایم  و  سِرّ  خود از هم نهفته‌ایم

ما را  نه مادها  و نه شمشیر زاده‌ است

کُردیم  و کُرد،  روز ازل شیر زاده ‌است؛

هرچند  ما  شبیه شما  فکر  می‌کنیم

کردیم  و  با  صدای رسا  فکر می‌کنیم

ما فکر می‌کنیم که عالم سرای ماست

هر  راه  ناتمام    نشانی   برای  ماست

با  ما،  شناسنامه  زبانی  کفایت است

بر روی سفره  لقمه‌ی نانی کفایت است

در خانه جز صفای حضوری،  غمم  مباد

با  رنج ، روی سفره‌ی  ما  هیچ کم  مباد

بر روی سفره، کوزه‌ی آبی همین و بس

نان فطیر  و  تُنگ شرابی، همین  و بس

احساس عشق و سفره‌ی خالی، همین و بس

یک دل  برای کل  اهالی،  همین و  بس

دنیا، بگو که روی خوش از ما دریغ کن

دشمن،  بگو حواله‌ی ما  را  به تیغ کن

فردا بگو که بدتر از امروزمان  شود

تاریخ  تلخ،  مساله‌آموزمان   شود

ما دست از این  مفاخره آسان نمی‌کشیم؛

جان می‌دهیم و دست از انسان نمی‌کشیم!

بگذار کُرد، شهره‌ی شهر جنون شود

آواره در  ولایت  باران  خون  شود

بگذار ماه مملکت سادگی شویم

بگذار  شاه کشور  آزادگی  شویم

بگذار هیچِ خالی ما، پوچ‌تر  شود

بگذار چشم، در غم هر کوچ، ‌تر شود

اما مباد دشنه‌ی ما  بر دل کسی

یا سنگ ما،  مزاحم  پرواز  کرکسی

ما روی خوش به هستی آدم نمی‌دهیم

ما نام خوش  به  ثروت عالم  نمی‌دهیم!

*چنانچه برای جوانها و آنها كه می خواهند از طریق شعر و شاعری به جایی برسند، سفارش و توصیه‌ای دارید بفرمائید؟

** من ابتدا از دوستانم خواهش می‌کنم که: اولا؛ عشق بورزند و بدانند که اگر عشق نورزند به هیچ نیارزند. ثانیا؛ آزاده باشند و بدانند که مرگ شجاعانه بسیار بهتر از زندگی توام با ترس است و این همان توصیه‌ی مولایمان حسین(ع) است درروز بزرگ عاشورا، که گفت: «مرگ با عزت به از زندگی با ذلت.». ثالثا؛ بدانند که تداوم هویت ایرانی بدون حفظ اصالت اقوامش، بی معنا و ناپایاست. سرشان را بالا بگیرند و هرکه هستند به زبان مادری خود فخر بورزند. و در باب شعر و شاعری  و عوامل توفیق درآن هم توصیه‌ام این است که: دوستان جوانترم بیشتر بخوانند و کمتر بنویسند تا موفقتر باشند. چنان‌که شاعر بزرگ توسی، حکیم فردوسی گفت:

...چو گفتار بیهوده بسیار گشت

سخنگوی در انجمن خوار گشت

ز دانش چو جان ترا مایه نیست

به از خامشی هیچ پیرایه نیست...


*در پایان هر چه دل تنگتان می خواهد بگویید؟

** من فکر می‌کنم که همه‌ی مردم ایران را عاشقانه دوست دارم و امیدوارم این فرض حقیقت داشته باشد. نیز امیدوارم که مردمان به این باور مهم برسند که باز هم به قول فردوسی: به گیتی به از راستی هیچ نیست!  نیز از یکایک اتباع اقوام در خراسان بزرگ می‌خواهم قدر میراث قومی و ملی خود را بدانند و مخصوصا، از زبان مادری خویش گریزان نباشند و این خواهش اکید را به‌طور ویژه از همزبانان کُردم در خراسان دارم. ما به ایرانی بودنمان، به خراسانی بودنمان، به شیعه‌بودنمان و به کُردبودنمان افتخار می‌کنیم و درراه حفظ این افتخارات حتی ازجانمان هم دریغ نخواهیم داشت. برای شما وسایت‌تان نیز آرزوی توفیق دارم و امید که در راه توسعه و ترویج فرهنگ خستگی‌ناپذیر باشید. 


*از اینكه در این گفتگو شركت كردید صمیمانه تشكر و قدردانی می كنیم و برایتان آرزوی توفیقات روز افزون در ظل توجهات حضرت ولی عصر(عج) داریم.  


 مصاحبه از : محمدزاده - تابناک خراسان شمالی

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار