به گزارش تابناک هرمزگان// دکتر حمید شکری خانقاه در یادداشتی نوشت؛ دکتر ویلیام گلاسر، روانشناس برجسته آمریکا و جهان و بنیانگذار “تئوری انتخاب” (Choice Theory) است.
اولین رشته دانشگاهی او مهندسی شیمی بود ولی در ادامه دریافت که علاقهمند به روانشناسی است و به همین خاطر تغییر رشته داد و دکترای روانشناسی گرفت.
□گلاسر در تحقیقات مستمری که بیش از نیم قرن طول کشید، دریافت که روانشناسی سنتی که مبتنی بر “کنترل بیرونی” است، مبدأ بسیاری از مشکلات انسانها چه در سطح فردی و چه درسطح خانوادگی و اجتماعی است. وی محور تحقیقات علمی خود را یافتن پاسخ به این سؤال قرار داده است که “چرا انسان ها در روابط خود با دیگران ناخشنود هستند؟” بنابراین کوشید روش جدیدی را در روانشناسی و ارتباطات انسانی پیدا کند و در نهایت به “تئوری انتخاب” رسید.
●کنترل بیرونی که مبنای روان شناسی سنتی است، هنوز هم به طور گسترده در سراسر جهان مورد استفاده قرار میگیرد. کنترل بیرونی میگوید: شما میتوانید دیگران را کنترل کنید.
○حتی فراتر از این، میگوید: شما حق دارید دیگران را کنترل کنید. باز پا فراتر میگذارد و میگوید: شما وظیفه دارید دیگران را کنترل کنید.
■بر این اساس، روانشناسان معتقد به کنترل بیرونی همواره کوشیدهاند راههایی برای کنترل رفتارهای دیگران بیابند و مثلاً مکانیزمهای تنبیه و تهدید و تشویق را طراحی کردهاند تا افراد بتوانند با آنها، دیگران را کنترل کنند. این کنترلگری، الزاماً با اهداف منفی همراه نیست و بسیاری از اوقات، خیرخواهانه هم هست. مانند پدر و مادری که میخواهند بر فرزند خود اعمال سلطه کنند یا معلمی که میخواهد رفتارهای اخلاقی و درسی دانش آموزانش را اصلاح کند.
اما واقعیت این است که در نظر دکتر گلاسر و همکارانش، کنترل بیرونی فقط اثر کوتاه مدت دارد و تغییر ذاتی در رفتار آدمها ایجاد نمیکند به طوریکه به محض حذف عوامل کنترلگر، افراد به رفتارهای پیشین رجوع میکنند. بنابراین باید درصدد راهی بود که انسانها بدون نیاز به عوامل کنترل بیرونی، رأساً به رفتارهای بهنجار مبادرت کنند.
□اینجاست که پای “تئوری انتخاب”، به میان میآید. تئوری انتخاب میگوید که همه انسانها، رفتارهای خود را خودشان انتخاب میکنند و فشارهای بیرونی، در نهایت محکوم به شکست هستند. این تئوری قائل به این است که حتی رفتارها و احساساتی مانند خشم و افسردگی نیز، محصول انتخاب مستقیم یا غیر مستقیم خود ما هستند هر چند که بعد از وقایع ناگوار بیرونی حادث شوند.
●در تئوری انتخاب، افراد به جای آنکه دیگران را تحت سیطره و کنترل خود در آورند تا بتوانند بر رفتار آنها اثرگذار باشند، همیشه این سؤال را از خود میپرسند که “رفتاری که من، اکنون انجام میدهم، آیا مرا به فرد مورد نظر نزدیک میکند یا از وی دور می سازد؟” اگر دور میسازد، نباید آن را انجام داد و اگر نزدیک میکند، میشود انجامش داد.
○اصل دیگر تئوری انتخاب این است: تنها کسی که میتوانم کنترلش کنم، خودم هستم. من فقط روی رفتار خودم تسلط دارم نه بر روی دیگران. تنها کاری که من میتوانم در قبال دیگران انجام دهم، “ارائه اطلاعات” به آنهاست نه به کنترل گرفتن زندگی، رفتار، افکار و احساساتشان.
●تئوری انتخاب معتقد است که کنترلگری، هم به شخص کنترلگر آسیب میزند و هم به شخص تحت کنترل. این رنجی دو سویه است که در سراسر تاریخ بشر استمرار داشته است و اکنون باید بدان پایان داده شود.
○ما هر گاه در روابط خود با دیگران، دست از کنترلگری آنها برداریم، مجبورسازی دیگران را کنار بگذاریم، نسبت به آنها احساس مالکیت نداشته باشیم، در روابطمان حمایتگر، مذاکره کننده، شنوا، اطلاعاتدهنده، احترامگذار و گشاده رو باشیم، به تئوری انتخاب، نزدیک شدهایم.
■تئوری انتخاب معتقد است که همه رفتارهای ما، حتی احساساتی مانند خشم و افسردگی، مستقیم یا غیرمستقیم توسط خود ما انتخاب میشود. “تئوری انتخاب” سعی کرده به سؤال مهمی پاسخ دهد:
“چرا بسیاری از ما آدمها، ناخشنود هستیم؟” پاسخی که بعد از دهها سال تحقیق و بررسی و آزمایشهای مختلف به دست آمده، به طور خلاصه این است:
“ریشه همه ناخشنودیهای انسانها، در روابط آسیب دیده است یا از دستدادن یک رابطه مطلوب یا نرسیدن به رابطه مورد نظر.”
□حال سؤال اینجاست که چرا این اتفاقات ناگوار در روابط انسانها رخ میدهد. مثلاً چرا ازدواجی که با عشق آغاز شده، در ادامه به سردی و در نهایت به طلاق میانجامد؟
یا چرا روابط پدری و فرزندی، در گذر زمان سست میشود؟ یا چرا دو دوست بعد از مدتی از هم دور میشوند؟ یا چرا روابط بین کارفرما و کارمند، خشک و بی روح است؟
و … ؟
●تئوری انتخاب به این سؤالات و صدها سؤال نظیر آن که چرا روابط انسانها آسیب میبیند این گونه پاسخ میدهد:
“چون آدمها میخواهند همدیگر را تحت کنترل و اجبار خود در بیاورند.”
انتهای پیام//